در زندگی همه ی ما بعضی وقت های خاصی وجود دارند که حال و احوال خاص همون لحظه و ساعت و دقیقه از زندگیمونو در بر میگیره و وقتی برای دیگران تعریف میکنیم یا ناخدآگاه ما از احوالات دیگران باخبر میشیم با خودمون میگیم. آخی بیچاره! یا میگیم عجب دیوونه ایه چقدر جدی گرفته.
اما هیچ وقت نمیشه راجع به هیچ چیز و هیچ کسی قضاوت کرد.
شاید روزی ماهم در همون شرایط قرار بگیریم و .
یکی بود یکی نبود.
چند سال پیش داخل زندگیم یکی بود که ناز میکرد و منم نازشو خوب میخریدم.
دوست داشتم هرچی که تو زندگیم هست و بدون درنگ بهش بدم تا برای همیشه مال خودش باشه.
آخه دوست داشتم همیشه پیشم باشه.
دوست داشتم دوستم داشته باشه .
آخه دوستش داشتم .
هم قد بودیم و هم فکر .
موهامون مشکی .
چشمهامون هم مشکی .
اما خنده هامون سپید .
یک روز اتفاقی بهش گفتم مو مشکی خیلی دوستت دارم ، مو مشکی خجالت کشید و واقعا صورتش سرخ شد .
از اون زمان چند وقت گذشت، یک روز که با هم قرار گذاشته بودیم تا همدیگرو ببینیم، وقتی رسیدیم سر قرار، گفت تورو خدا بزار بغلت کنم ، گفتم نمیشه کلی آدم اینجاس.
از اون غیرت مردونه های خاص.
اول ناراحت شد و یواشکی گفت خیلی لوسی، ولی بعدش گفت دمت گرم آقا.
اول رفتیم کافی شاپ ویولت و بعد سینما اریکه و از اونجا رفتیم رستوران .
داشتیم غذا میخوردیم که یک دفعه نگاهم بهش افتاد و همینجور خیره موندم .
سرش و پایین انداخته بود و به هیچ چیز و هیچ کس توجه نمیکرد.
واقعا تو اون لحظه خود خودش بود.
نمیدونم چیشد که یکدفعه دلم کنده شد و همینجوری قل خورد افتاد زیر میز.
تازه متوجه شدم عشق چه حس و رنگ و بویی داره
آخه یجور خاصی شده بود.
خلاصه غذا خوردیم و از رستوران زدیم بیرون هوا دیگه تاریک شده بود و راه افتادیم تا بریم سمت خونه .
داخل یک کوچه که رسیدیم دستم و گرفت و گفت خیلی بدی .!
چرا .؟
چون نمیزاری بغلت کنم .! باز مثل این بچه مظلومای خجالتی سرشو انداخت پایین و سرخ شد .
دلم سوخت آخه خیلی تنها بود منم خیلی دوستش داشتم .
گفتم باشه . اینجا کسی نیست بیا بغلم .
.
.
.
.
.
کاش بود. دختر مو مشکی زندگی من وقتی رفت تمام سال های زندگیم پاییز شد.
درباره این سایت